آیا چیزی که ما را نمیکشه ما را واقعا قویتر میکنه؟
در این مقاله، تجربهی یک بازمانده سرطان و رواندرمانگر دربارهی جمله معروف “آنچه ما را نمیکشد، ما را قویتر میکند” بررسی میکنیم. با نگاهی عمیقتر به مفهوم قدرت، لطافت و پذیرش، این متن به ما میآموزد که گاهی قدرت واقعی در لطافت و انسانیت نهفته است، نه در مقاومت سخت و بیوقفه.
نرمی بر سختی چیره میشه، لطافت بر خشکی؛ اما کمتر کسی پیدا میشه که انجامش بده.
دائو ده جینگ
بهعنوان فردی که هم از سرطان جان سالم به در بردهام و هم در مقام یک رواندرمانگر، سالها با جملهی “آنچه ما را نمیکُشد، ما را قویتر میکند” زیستهام. این جمله اغلب در لحظات بحران به زبان میآید، با هدف تقویت روحیه و برانگیختن تابآوری. اما از دیدگاه من (چه در تجربهی شخصی و چه در کار حرفهای) درد همیشه به قدرت منتهی نمیشود.
زندگیام با سرطان شامل جراحی قلب باز، شیمیدرمانی و پرتودرمانی بود. و اگرچه زنده ماندم، نمیتوانم بگویم قویتر بیرون آمدم. آنچه بهدست آوردم چیزی آرامتر و ماندگارتر بود: فروتنی، لطافت و احترامی عمیق به شکنندگی زندگی.
این جمله ریشه در اندیشههای نیچه دارد؛ فیلسوفی که خود با بیماریهای مزمن دستوپنجه نرم میکرد؛ سردردهای میگرنی، مشکلات گوارشی، اختلالات بینایی و در نهایت، فروپاشی روانی.
با وجود این، نیچه بهطرزی طعنهآمیز مدافع ایدهی قدرت بود؛ دعوتی برای مواجهه با سختیها، پرورش توانمندیهای درونی و تلاش برای غلبه بر خویشتن.
مفهوم «اراده معطوف به قدرت» در اندیشهی او، به نیرویی بنیادین اشاره دارد که انسان را به سوی رشد، غلبه، و ابراز وجود سوق میدهد اما در جلسات درمان، بارها با افرادی روبهرو شدهام که با بیماریهای جدی دستبهگریباناند و اثری از قدرت یا اراده در آنها بهسختی میتوان یافت. درد آنها الزاماً به توانمندی نمیانجامد؛ بلکه اغلب به فرسودگی منتهی میشود. برای بسیاری، آنچه آنها را نکُشت، تقریباً از پایشان انداخت.
در اکثر فرهنگها معمولاً صفتهایی مانند قدرت، ایستادگی و بیباکی را ستایش میکند. به ما آموختهاند که سختیها، کورهای هستند برای ساختن شخصیت؛ فرصتی برای «سربلند شدن» و مقاومتر شدن. اما این مسئله همیشه درست نیست.
گاهی آنچه پایههای زندگیمان را میلرزاند، نه برای قویتر کردنمان بلکه برای لطیفتر کردنمان است.
با نجات یافتگان بسیاری روبهرو شدهام؛ کسانی که سرطانشان چندینبار بازگشته، کسانی که عزیزانشان را از دست دادهاند و کسانی که با رنجهایی غیرقابل تصور مواجه شدهاند. و در بسیاری از آنها، نه دلِ یک جنگجو، بلکه نوعی تسلیمِ آرام را دیدهام.
نگاه آنها به زندگی لطیفتر بود، حضورشان پررنگتر، پذیرششان عمیقتر. آنها خود را برای نبردی دیگر آماده نمیکردند؛ بلکه میآموختند چگونه با دلهایی گشوده زندگی کنند.
برای خودم و دیگر بازماندگانِ سرطان، اصطلاح «قلبِ شیمیدرمانی» (chemo-heart) را برساختم؛ برای ادای احترام به آنچه پس از محو شدن مهِ مغزِ شیمیدرمانی (chemo-brain)، در درونمان باقی میماند.
شایان توجه است که منظور داروین از «بقای اصلح»، بههیچوجه «قویترین» نبود؛ بلکه کسانی را توصیف میکرد که توانایی سازگاری دارند”از نظر جسمی، اجتماعی و ذهنی” و میتوانند در محیط خود شکوفا شوند.
حتی آنچه امروز تابآوری خوانده میشود، بیش از آنکه به معنای تحمل فشار باشد، به معنای انعطافپذیری و توان عبور از شکستها از طریق تأمل و آمادگی برای تغییر است.
شاید این، درسِ واقعیِ «آنچه ما را نمیکُشد» باشد: نه اینکه قویتر میشویم، بلکه انسانتر بشویم.
شاید در دلِ ترسها، تردیدها و ناپایداریها، محلولی پنهان است — محلولی که توهمِ قدرتِ ایگو را در خود حل میکند و نیرویی عمیقتر و آرامتر را آشکار میسازد.
لطافتی که به شیوهی خاص خود، حتی بر سختترین جنبههای زندگی غلبه میکند.