ESC را فشار دهید تا بسته شود

از بهبود فردی خسته‌ام 😫

آیا می‌توانیم از تبدیل شدن به نسخه‌ای بهتر از خودمان دست بکشیم؟

نکات کلیدی:

  • بهبود فردی مانند تردمیلی است که می‌توانیم تصمیم بگیریم از آن پایین بیاییم.
  • روش‌هایی که قرار است فقط بر «بودن در مسیر» تمرکز کنند، مثل مدیتیشن، ممکن است خودشان به شکلی از میل به موفقیت بدل شوند.
  • اغلب نیازی به خودسازی نیست، زیرا ما همین حالا هم «کافی» هستیم.

اخیراً کسی چند کتاب در زمینه‌ی هنرهای شفابخش معنوی از نویسنده‌ای معتبر به من پیشنهاد داد—به‌صورت رایگان. این از همان پیشنهادهایی بود که پیش‌تر با اشتیاق می‌پذیرفتم، با قدردانی کتاب‌ها را می‌گرفتم، و آن‌ها را روی قفسه‌ی «برای خواندن» می‌گذاشتم. شاید سعی می‌کردم آن‌ها را بخوانم، یا حتی موفق می‌شدم تمامشان کنم. اما این بار، با صراحتی غیرمعمول بهش گفتم:

«نه، ممنون. از بهبود فردی خسته‌ام.»

اما حالا، چه به دلیل بالا رفتن سن و کاهش نیروی جسمی، چه به خاطر هجوم بی‌وقفه‌ی بازاریابی کسانی که کالاهای بهبود و توسعه فردی می‌فروشند، یا شاید به خاطر نوعی آرامش درونی، می‌خواهم اعلام وقفه کنم. می‌خواهم این پرسش را مطرح کنم:

اگر دست از تلاش برای «شدن» برداریم و فقط «باشیم»، زندگی چه شکلی خواهد داشت؟

صنعتی در جهان شکل گرفته است که تمام هدفش کمک به ما برای رسیدن به نسخه‌ای بهتر از خودمان است. من خودم بهتر از هر کس این را می‌دانم—من روان‌شناسم و از راه کمک به دیگران برای کنار گذاشتن راهبردهای دفاعی غیرضروری و زندگی اصیل‌تر امرار معاش می‌کنم. و صادقانه بگویم، به آن باور دارم، دیده‌ام که مؤثر است، و خودم هم آن را تجربه کرده‌ام.

فکر نمی‌کنم این ایده چیز تازه‌ای باشد. مدیتیشن، فلسفه‌ی شرقی، و بسیاری از آموزه‌های کهن همواره ما را به حضور در فرایند و رها کردن میل به نتیجه‌گرایی دعوت کرده‌اند. اما نکته‌ای که می‌خواهم از آن پرده بردارم—و برای خودم تازگی دارد—این است که حتی همین روش‌ها، دست‌کم در شکل غربی‌شان، می‌توانند به تردمیل دیگری از بهبود فردی بدل شوند.
چقدر آسان و پنهان است که هر چیزی را به ابزاری برای بهتر شدن، بیشتر شدن، و پیشرفت کردن تبدیل کنیم. یا شاید ساده‌تر بگویم: چقدر راحت می‌توان هر چیزی را به راهی تازه برای بد احساس کردن نسبت به خود تبدیل کرد.
«کتاب‌ها را تمام نکردم. خواندم ولی نفهمیدم. یادم نمی‌آید چه گفتند. مدیتیشن کردم اما تمرکز کافی نداشتم. تمرکز کردم ولی مدت کافی نبود. سال‌هاست مدیتیشن می‌کنم، اما نمی‌دانم واقعاً تغییری کرده‌ام یا نه…»
آن صدای درونی آزاردهنده که می‌گوید «تو کافی نیستی» با تلاش خستگی‌ناپذیر برای بهتر شدن خاموش نمی‌شود؛ تنها در آرامشِ پذیرشِ خویشتن آرام می‌گیرد.

هر بار که با صدای بلند به کسی می‌گویم «از بهبود فردی خسته‌ام»، اتفاق جالبی می‌افتد: ابتدا خنده‌ای از سر رهایی، و سپس نرم شدن چهره‌ی او.
انگار می‌پرسد: «یعنی من هم می‌توانم نفس بکشم؟ لازم نیست با خودم یا دیگران رقابت کنم تا بهتر، موفق‌تر یا پیشرفته‌تر شوم؟»

به یاد گفت‌وگویی می‌افتم که چند دهه پیش با پسر وسطی‌ام داشتم؛ آن زمان چهارساله بود. از او پرسیدم:
«می‌خواهی وقتی بزرگ شدی، چه‌کاره شوی؟»
و او با معصومیت و سادگی تمام، پاسخی داد که فقط از زبان یک کودک چهار ساله برمی‌آید:
«باید حتماً چیزی بشوم، بابا؟»

نه، لازم نیست «چیزی» بشویم—چون در اصل و ذات خود، همین حالا هم «کافی» هستیم.
اگر می‌خواهی آن کتاب‌ها را بخوانی، در آن دوره‌ها شرکت کنی، یا به آن کارگاه آخر هفته بروی، حتماً برو—اما نه برای اینکه خودت را بهبود دهی، بلکه چون به آن‌ها علاقه‌مندی، کنجکاوی، یا از روی شور و اشتیاق می‌روی.
نه برای اینکه خودت را اصلاح کنی.
تو همین حالا هم کافی هستی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *